به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه.

ساخت وبلاگ
مامانم فهمید که با علی دوستم. یعنی داستانش رو‌ بخوام بگم واقعا خنده‌داره به نظرم. حالا میگم داستانش رو، ولی اینجوری داره پیش میره که من و علی قضیه‌امون جدی میشه. حالا منظورم از جدی نه فقط به ظاهر ازدواج اینها که هم دوره و هم ممکنه نشه و هم همه اینها، بلکه بیشتر از همه، اون چیزی که برای هر دومون مهمتر و جالبتره اینه که حضورمون برای هم داره تبدیل به دلگرمی و یک پروسه همیشگی میشه. واقعا از اینکه شبها برسم خونه و علی باشه، حس دلگرمی و خوشحالی بهم دست میده. برای اون هم همینه. خیلی خودمون رو دوست دارم. خیلی عجیب، همدم هم شدیم. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:43

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:43

+۳ ماه دیگه امتحان اولی رو دارم و باید کلا گوشی رو بگذارم کنار. البته خیلی واقعا برام سخت نیست. تناوبا شده که دو هفته از توییتر و اینستا بیام بیرون و عین خیالمم نباشه. و اینکه بخصوص باید تمرکز زیادی کنم روی کار «عمیق». هم چند تا پادکست در موردش گوش دادم هم کتاب خوندم. هم کاری بوده که همیشه میکردم +یه موقعهایی واقعا از دست علی کفری میشم. خوب حدودا ۹ سال از من بزرگتره و جدای از این اختلاف سنی، نسبت به هم‌سنهاش هم ادم عاقلیه. باعث میشه بعضی وقتها امر و نهی زیاد به من داشته باشه که واقعا این برام میتونه اذیت کننده باشه. مثلا من تازه اومدم اینجا و توقع داره که که تمام ‌رسومها و خیابونها و رفتارها و داستانها رو بدونم. واقعا نمیتونم خدا شاهده. هی تمام شنبه یکشنبه‌ها با دوستاش در حال برنامه هستیم ولی من دائما از خودم میپرسم اگه اصن یه روزی نبود چی؟ من کی فرصت کردم دایره اجتماعی«خودم» رو بزرگ کنم.  +از نظر مالی دوباره پنیک میکنم. پوند شده ۸۰ تومن. ای ریدم به سر در اخوند. +کلا دچار فروپاشی روانی و یک روز دیگه فول انرژی و تو میتونی میشم. کاملا خودم هم از این حالت نوسانیم، در عذابم. + یه دختر کیری تو توییتر که تو رو درواسی داشتمش، بلاک انبلاک کردم. دارم تلاش میکنم با احوالاتم صادقانه تر برخورد کنم. هر چی توییت ازش میدیدم، مایه عذابم میشد. +دو تا مصاحبه کاری واسه یه شغل جالب و واقعی رفتم. اینقدر اداشون زیاده که دو دفعه مصاحبه کرده بودم و اون دفعه به بهانه پارت‌تایم بودن من، گفتن ما کسی رو میخوایم که فول‌تایم باشه. بعد یه مرد ایرانیه خودش اومد تو تلگرامم که تو cvات خوب بوده و ما دوباره میخوایم استخدام کنیم و این دفعه کارمون با پارت تایم میشه. د به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:11

یک احساس دین بسیار شدیدی به خانواده و به مامان و بابام میکنم. به داداشم حتی. این میاد تو ذهنم که با این وضع پوند، واقعا من باید کار کنم و پول جمع کنم که داداشم رو بتونم بیارم بیرون. به زحمتهای بابام و چشماش فکر میکنم، اشک تو چشمام جمع میشه. همین الان که این جمله رو نوشتم، اشک تو چشمام جمع شد. به جنم مامانم فکر میکنم. به ذوق کردنش وقتی منو با استایل اینجا میبینه. به مهربونی بی‌نهایت داداشم. به مهربونی بینهایت مامان و بابام. عذاب وجدان میگیرم. وقت تلف میکنم، کار مفید نمیکنم، عذاب وجدان شدید میگیرم و سردرد میشم. میدونم ادم نسبتا کمال‌گرایی هستم اما واقعا با شرایطی که پیش اومده، چاره‌ایی جز تلاش و جون کندن نمونده برام. یهو حس میکنم که برگردم ایران. بعد بخوام دوباره بیام اینجا. نگذارن. استرس. استرس. خانواده من چه گناهی کردن. حالا مامان و بابام راحتترن ایران. داداشم که در عذابه. باید براش یه کاری کنم. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:11

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:22

ماه جدید داره شروع میشه و واقعا هزاران کار در پیش رو، کمی ترسناکه. خیلی این روزها به این فکر میکنم که سربار مالی علی شدم و کاش هیچوقت نمیومدم خونه‌اش زندگی کنم. دغدغه‌های مالیم واقعا کمتر شده چون اجاره خونه نمیدم و نصف مبلغ اون رو همینجوری میدم به علی ولی شاید یکم عزت نفس‌ام رو قربانی کردم این وسط. دوییدن اینجا خیلی حال میده. چند بار چت رفتم دوییدم. علی بهم تیکه میندازه سر وید. باید بگم ما واقعا بهتره در مورد این چیزها اصلا بحث نکنیم.   به مدت هست با مامانم ویدیوکال نکردم. احساس میکنم ارتباطم با دنیای واقعی قطع شده. واقعا حس میکنم فقط با اون ارتباط واقعی دارم. خیلی احساس بدی دارم. احساس میکنم که ۳ ماه هست که هیچکاری نکردم. فقط روزمرگی بیخود. و اینکه احساسم به علی داره زیادتر میشه و هی من میگم نکنه دیگه از من خوشش نیاد. نکنه دیگه دوسم نداشته باشه. وای من خیلی دارم حرف میزنم جلوش، بگذار کمتر حرف بزنم. وای حالا که کمتر حرف میزنم، نکنه زیادی خسته‌کننده بشم حالا؟ باورم نمیشه که اینقدر راحت بعد از اون همه تجربه و سن بالا، باز هم ممکنه یکدفعه این حالتهای دیوانگی بهم دست بده. حالا اول سال خودمون و ماه اول خودشونه. باز برای من فاز «یه شنبه جدید، یک آدم جدید» دارم. الان سر کار اون دختر فلسطینیه، یه ویدیو گذاشته که فلان دستگاه، فلان چیزش شکسته، من اینجا استرس گرفتم که وای نکنه من؟ در صورتیکه من اصلا تو اون اتاق کار نمیکنم و از آخرین روز کاریم تقریبا یک هفته میگذره. یعنی استرس و اضطراب بیخود. نمیدونم چرا دچار تروما میشم. یا یه مسیج میاد تو اون گروهه، من استرس شدید میگیرم که وای نکنه کار منه؟ نکنه حالا منو بندازن بیرون؟ واقعا بیخود. بیخود. بیخود. Adbl به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 232 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:22

+ موقع خرید پکیج درس خوندنه، اینترنت وایساد. من دیدم خریداری نشده، دوباره تلاش کردم، نگو شده بوده و دو بار از حسابم کم شده. اینقدر از دست حماقت و ماچالیهای پی در دی مالیم عصبانیم که الان سردرد گرفتم. + درست شد. پول پکیج دومی رو پس دادن. به چه ارومی و راحتی. یه ایمیل زدم و توضیح دادم. همون روز بررسی کردن و پولم رو پس دادن. فک کنم ایران بودم، باید فاتحه پول رو میخوندم. + ادمها'>ادمهایی که انگار خیلی قبلتر از ایران اومدن بیرون، انگار بهترن. من خودم تازه اومدم ولی تو این جدیدهامون واقعا تو میتونی مشکلات روانی و خوددرگیری زیاد ببینی. مسیج میدی، جواب نمیدن. یه چیزی میدونن، ازت قایم میکنن. یه حالت بخل و حماقت. نمیدونم شاید من نباید خودم رو درگیر این چیزها و ادمها کنم. نمیدونم چرا گاهی خیلی روشون حساب باز میکنم و بعد خیلی زیاد، ناامید میشم. دست خودم نیست واقعا. حتی اواخر تو ایران دست رو هر ادمی میگذاشتی، فقط گوه. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:22

دچار عدم کفایت خیلی زیاد و حماقت میشم. دیشب چت کرده بودم تو خونه دوست علی، مهرا. تعدادشون چند تا بود. من داشتم به همه چی فکر میکردم. جمع شده بودن فوتبال ببینن، ولی نشستن حکم بازی کردن و آخرش هم که بازی فوتبال تموم شد، همگی مافیا بازی کردیم. من حکم بلد نیستم. چرا؟ چون همیشه فرار میکردم ازش. تو جمع‌های خونوادگی، پسرها من رو راه نمیدادن و کلا خیلی آدم حساب نمیشدم. واسه همینه حکم بلد نیستم. معمولا تو نیاز به ۳ نفر دیگه داری که بتونی یاد بگیری. اینها حکم رو تو یه لول دیگه بازی میکنن. من حتی قانون اولش رو هم بعضی ‌وقتها یادم میره. بعد داشتم فکر میکردم اون قسمت مغزم که مربوط به ریاضیات و وزنه زدن برای مغزه، خیلی وقته دیگه هیچ فعالیتی نداشته. اینکه من خنگم. وقتی داشتم فوتبال میدیدم، تو تلویزیون آدمهای داخل استادیوم رو میدیدم. اینکه چه عشقی رو دارن تجربه میکنن. هی گل میومدن بزنن، هی نمیشد، گل زدن دقیقه اخر، یه دفعه مساوی شد. کشید به وقت اضافه. من داشتم آدمهای داخل تلویزیون رو میدیدم، اینکه من واسه تقریبا هیچ چیزی، همچین تعصبی ندارم. بعد داشتم به علی نگاه میکردم. اینکه من ته دلی واقعا این آدمو دوس ندارم. اینکه مستند فرمول وان میدیدم. اینکه تو چه لولی ادمها هوش، زندگی، پول و رقابت رو تجربه دارن میکنن، من انگار دارم مرده‌گی میکنم این وسط. همینجوری مغزم هی چیزهای بیشتری از اینکه ناراحت بشم رو میکشید جلو. انگار از اینکه قبول کنم خیلی ادم عادی هستم، ناراحت میشم. بعد مهاجرت کردم. اومدم تو یه شهر خیلی بزرگ و شلوغ. بعد تو میفهمی هیچی نیستی. یعنی هیشکی هیچی نیست. اینقدر ادم ریختیم تو هم. عین مورچه. +چند روزه پریود نمیشم. نگران کننده هس.+ امروز خیلی افسرده و پوچ‌گرا بود به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت: 14:27

احساسم اینه و میدونم احساس درستیه. اینکه انگار مثلا کائنات منتظر گوش چشمی از تغییرات من هستن، بعد خیلی سریع بدو بدو میان کمکم. مثلا شاید روی هم رفته ۶ جلسه باشگاه نرفتم، ولی عجیب سایزم کم شده. میدوام، داره تبدیل به عادت میشه. سر کار دارم یه دستیاری میشم که حضورش حس میشه. تو دانشگاه همه با من دوستن و خوش میگذرونیم. همه اینهایی که گفتن تا موقعی که بالاخره کارمم اینجا به ثبات برسه، شاید ارزوی من بود. ولی دیگه الان نیست. احساس میکنم جز ملزوماته. یعنی الان دارم به این فک میکنم که موسس فیسبوک چه خلاقیتی داشته. یا الن ماسک. نمیگم میخوام مثل اینها بشم. خنده‌داره حتی فکر کردن بهش. میگم میخوام من هم مثلا اینها همچین دیدی داشته باشم. اینقدر ذهنم باز باشه. حوصله کسشر ندارم. مثلا کی چی گف، چیکار کرد. علی هم مثل منه. شاید واسه همین جفتمون جذب هم شدیم. اون کار تریدینگ و پوکری که میکنه، جدای از شغلش، باعث میشه اون سلولهای مغزش ارضا بشن از کار کردن. من ولی ارضا نمیشم. دلم میخواد مغزم وزنه بزنه. وزنه برام میشه حل یه مساله ریاضی. حل یه چیزی. ابداع یه چیزی. یه نوافرینی. میدونی؟ به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 7:19

یک مشکل خیلی بزرگی که دارم، بحث oversharing هست. دیروز توی دانشگاه به میزان خیلی زیادی ، چیزهاییکه نباید رو ریختم بیرون. از وقتی که یادم میاد این مشکل رو داشتم و خودم رو هی سرزنش میکردم که چرا اینها رو به کسی در درجه اول میگی و احیانا اگر حالا داری میگی، چرا به همچین آدمهای پرتی داری میگی. خیلی بچه‌های دانشگاهمون پرت هستن. ایرانیها تقریبا بدون برنامه خاصی اومدن و من خیلی عصبانی میشم که با خودتون چه فکری کردین؟ در صورتیکه واقعا به من مرتبط نیست و خودم هم توی این دو ماه واقعا کار خاصی از پیش نبردم و بیشتر خوشگذرونی بی‌مورد کردم. یه دوستی دارم که اتفاقا اصلا دوستمم نیست و حدود ۱۵ ساله که میشناسمش. انگار مثلا اکسمه یا شوهر خیانت‌کارمه. یک نفرت عجیبی به مهسا دارم. خیلی ضربه‌ها بهم زده شده از سمتش که حوصله توضیح دادن ندارم. نمیدونم چرا اصلا این رابطه فیک رو ادامه میدم. هر چقدر هم ادم خوبی باشه، برای من سمیه. هیچی نداره بهم اضافه کنه و انرژی غم و بیحالی تزریق میکنه. نمیدونم چرا حالا که مهاجرت کردم، راحت خودم باشم دیگه؟ نمونه دیگه‌اش مرجانه. همکلاسی دانشگاهم. هیچ هنر خاصی نداره. به شوهر چسبیده. تو حرفاش میشه فهمید شوهره حالا که مهاجرت کرده، فهمیده چه گوهی خورده با این ازدواج کرده. احمق. بدون ذره‌ایی اطلاعات عمومی. تقریبا در مورد هیچی، هیچی نمیدونه. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....ادامه مطلب
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 7:19