+ موقع خرید پکیج درس خوندنه، اینترنت وایساد. من دیدم خریداری نشده، دوباره تلاش کردم، نگو شده بوده و دو بار از حسابم کم شده. اینقدر از دست حماقت و ماچالیهای پی در دی مالیم عصبانیم که الان سردرد گرفتم. + درست شد. پول پکیج دومی رو پس دادن. به چه ارومی و راحتی. یه ایمیل زدم و توضیح دادم. همون روز بررسی کردن و پولم رو پس دادن. فک کنم ایران بودم، باید فاتحه پول رو میخوندم. + ادمهایی که انگار خیلی قبلتر از ایران اومدن بیرون، انگار بهترن. من خودم تازه اومدم ولی تو این جدیدهامون واقعا تو میتونی مشکلات روانی و خوددرگیری زیاد ببینی. مسیج میدی، جواب نمیدن. یه چیزی میدونن، ازت قایم میکنن. یه حالت بخل و حماقت. نمیدونم شاید من نباید خودم رو درگیر این چیزها و ادمها کنم. نمیدونم چرا گاهی خیلی روشون حساب باز میکنم و بعد خیلی زیاد، ناامید میشم. دست خودم نیست واقعا. حتی اواخر تو ایران دست رو هر ادمی میگذاشتی، فقط گوه. بخوانید, ...ادامه مطلب
احساسم اینه و میدونم احساس درستیه. اینکه انگار مثلا کائنات منتظر گوش چشمی از تغییرات من هستن، بعد خیلی سریع بدو بدو میان کمکم. مثلا شاید روی هم رفته ۶ جلسه باشگاه نرفتم، ولی عجیب سایزم کم شده. میدوام، داره تبدیل به عادت میشه. سر کار دارم یه دستیاری میشم که حضورش حس میشه. تو دانشگاه همه با من دوستن و خوش میگذرونیم. همه اینهایی که گفتن تا موقعی که بالاخره کارمم اینجا به ثبات برسه، شاید ارزوی من بود. ولی دیگه الان نیست. احساس میکنم جز ملزوماته. یعنی الان دارم به این فک میکنم که موسس فیسبوک چه خلاقیتی داشته. یا الن ماسک. نمیگم میخوام مثل اینها بشم. خندهداره حتی فکر کردن بهش. میگم میخوام من هم مثلا اینها همچین دیدی داشته باشم. اینقدر ذهنم باز باشه. حوصله کسشر ندارم. مثلا کی چی گف، چیکار کرد. علی هم مثل منه. شاید واسه همین جفتمون جذب هم شدیم. اون کار تریدینگ و پوکری که میکنه، جدای از شغلش، باعث میشه اون سلولهای مغزش ارضا بشن از کار کردن. من ولی ارضا نمیشم. دلم میخواد مغزم وزنه بزنه. وزنه برام میشه حل یه مساله ریاضی. حل یه چیزی. ابداع یه چیزی. یه نوافرینی. میدونی؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
حدود دو هفته پیش رفتم یه جا برای کار. که طرف هم بهم گفت بیا. برای یه کاری مرتبط به رشته خودم. هر جا اپلای کرده بودم، ریجکتم کردن. سابقه کار ندارم و مدرک مورد تاییدشونم ندارم، میتونم تازه یه سال دیگه بگیرم. خیلی خوشحال شدم که بهم کار داد. گفتم از بیپولی و سردرگمی در میام. خیلی هم خودم رو مشتاق نشون دادم. البته واقعا هم مشتاق بودم. شاید حتی بیشتر از چیزی که نشون دادم، در درونم هیجانزده بودم. جمعه این هفته قرار بود برم سر کارش که نگاه کنم و یاد بگیرم که برای ماه اینده اونجا باشم. خودش بهم پنجشنبه مسیج داد که فردا رو تعطیل کردیم، نیا. باز قرار بود دوشنبه هفته بعدش یعنی فردا هم برم. گفتم سر صبحی یه مسیج بدم یاداوری اینها که من دارم میام، شاید حواسش نباشه و یادش رفته باشه. در جواب مسیجام معذرتخواهی کرد، گف ما با یکی دیگه که قبل از تو حرف زده بودیم، توافق کردیم. صبح حدودا ۴۵ دقیقه گریه کردم. بعد هم زنگ زدم مامانم، واسه اون هم یه سری گریه کردم. نمیخواستم گریه کنم جلوش، فقط میخواستم بهش بگم. میدونستم خوب دلداری میده، آدم اروم میشه. ولی جلوش اشکم دراومد. اونم نگران و ناراحت شد. نمیدونم دیگه. شاید خیلی همه چی داشت منظم و رویایی پیش میرفت. یه خورده هم باید میخورد تو ذوقم. بخوانید, ...ادامه مطلب
یک حالت خیلی ناراحت کننده بر من مستولی شده. احساس میکنم باید فک کنم که دو سال در حالت «آماده باش» هستم. باید خیلی چیزها رو به نحو احسنت انجام بدم. باید یه جوری باشه که واسه یه چندر غاز پول بیشتر خرج نکردن، لگد زنون برم داخل در. بخوانید, ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب
اون روز مدیر درمونگاه گف من صبح میریزم، من رفتم سر کار، بعد رادیولوژیمون خراب شد و دو روز درمونگاه تعطیل بود تا امروز شنبه. رفتم حسابم رو چک کردم و نریخته بود. این چند روز کلی زنگ زدم و مسیج دادم که البته هیچ کدوم رو جواب نداد. تا امروز صبح که دوباره زنگ زدم و جواب نداد و زنگ زدم درمونگاه گفتم تا پولم رو نده، نمیام. دیدم بالاخره مسیجام رو سین کرده. من آدم مظلوم و منطقی و خوشبرخوردیام. به درد این فضای کسکشانه ایران واقعا نمیخورم. ولی سر این قضیه، واقعا دارم عزت نفس تو کارم رو پیدا میکنم. طرف فکر کرده برده گیر اورده؟ اون همه براش کار کردم، که پولم رو نده. تا ته این قضیه میرم. میرینم به سر تا پاش. پدرش رو در میارم☺️, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
من از صبح رفته بودم تو فکر آدمهای گدا گدوری که دورمون جمع کرده بودیم و هستن. آقایان و خانومهای X و Y.میدونی. اصن دست ما نیست که اونا دیوونه و تنگ نظر نباشن. دست ما نیست که چی پشت سرمون بگن یا رفتار کنن. ولی دست ماست که بدونیم ارزش انسانی ما هزاران برابر فراتر از معاشرت با مطلب این نیلوبلاگاست., ...ادامه مطلب
یک عالمه میخونمتون اینجا. چقدر متوجه میشم چی میگید. همذات پنداری میکنم یا در نهایت متوجه میشم چی میگید. اینجا همه چی قشنگ و ملموس و ناراحت کننده و واقعیه. چطور مردم جاهای دیگه رو به وبلاگ ترجیح میدن؟ , ...ادامه مطلب
یکی از بهترین چیزهایی که جدیدا یاد گرفتن اینه که " به خودم نمیگیرم " مثلا اگر فلان کس رو من بهش زنگ زدم و مسیج ولی همچنان جواب نداده با اینکه میدونم گوشیش دستشه یا فلانی بد حرف زد یا فلانی دروغ گفت یا فلانی بدی کرد یا هرچی، به خودم نمیگیرم. به خود نگرفتن واقعی. اون بچه هست یا دروغگو یا بد یا نه چندان خوب یا عجول یا ذهن افسرده. من نیستم و اینها در جواب من نیست. امیدوارم متوجه شده باشین., ...ادامه مطلب
یک دوره ایی از زندگیم هست که اینقدر وحشتناک بود و اینقدر در افسردگی غلت زدم و اینقدر تمامی درسهای زندگیم رو توی دانشگاه افتادم که نمیتونستم خودم باشم که هیچ دوستی نداشتم که برای تنها دوستی که داشتم، ر, ...ادامه مطلب
این مدت اینقدر پسرهای قبلی و الانه زندگیم یادشون افتاده که من رو دوست دارن یا ازم خبر بگیرن که امیدوارم هر چه سریعتر این قرنطینه تموم شه، مردم به زندگی عادیشون برسن., ...ادامه مطلب
این یکی از «خیلی دیگه در هر چیزی میخوای یه تصمیمی بگیری، میم جان! » هست ولی شخصا برای من، نتیجه گیری از این اتفاق غیر قابل بخشش این بود که اگر شما در کاری دقت نکنی، اگر کاردان نباشی و تلاش نکنی که کاردان باشی، اگر فکر کنی در هر چیزی، کار یا رابطه یا درس یا زندگی، من هر کاری میکنم هر دمبیلی و بدون عواقبی.. یک جا، یک جایی، خرت رو میگیره. + خاک بر سر این بی وجدانها، از بالاترین تا پایینترینشون., ...ادامه مطلب
حالا چون خیلی حالم گرفته بود، اینو نشد بگم ولی الان میگم که دقیقا همون روز که داشتم میگفتم میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها، همون روز من رفتم پول دادم واسه دکتر دیوونه ها. نحوه اشنایی؟ تبلیغات ای فیلم :))))))))), ...ادامه مطلب
یه اخلاق گندی دارم.یهو جوگیر میشم خصوصی ترین چیزامو واسه کس و نا کس رو میکنم بعد در کسری از ثانیه میگم که باز گوه اضافی خوردم. امشب نیز همین اتفاق افتاد. صرفا برای ثبت در تاریخ این پست نوشته میشود.باشد که عبرت گیریم., ...ادامه مطلب