+ موقع خرید پکیج درس خوندنه، اینترنت وایساد. من دیدم خریداری نشده، دوباره تلاش کردم، نگو شده بوده و دو بار از حسابم کم شده. اینقدر از دست حماقت و ماچالیهای پی در دی مالیم عصبانیم که الان سردرد گرفتم. + درست شد. پول پکیج دومی رو پس دادن. به چه ارومی و راحتی. یه ایمیل زدم و توضیح دادم. همون روز بررسی کردن و پولم رو پس دادن. فک کنم ایران بودم، باید فاتحه پول رو میخوندم. + ادمهایی که انگار خیلی قبلتر از ایران اومدن بیرون، انگار بهترن. من خودم تازه اومدم ولی تو این جدیدهامون واقعا تو میتونی مشکلات روانی و خوددرگیری زیاد ببینی. مسیج میدی، جواب نمیدن. یه چیزی میدونن، ازت قایم میکنن. یه حالت بخل و حماقت. نمیدونم شاید من نباید خودم رو درگیر این چیزها و ادمها کنم. نمیدونم چرا گاهی خیلی روشون حساب باز میکنم و بعد خیلی زیاد، ناامید میشم. دست خودم نیست واقعا. حتی اواخر تو ایران دست رو هر ادمی میگذاشتی، فقط گوه. بخوانید, ...ادامه مطلب
خوب روال زندگی من الان خیلی تاکسیکه. در طول هفته که میرم سر کار و دانشگاه. و تقریبا هر ویکند هم در حال گشت و گذار هستم و معمولا یا مست یا های یا کوک. حالا شاید این برای کسیکه زندگیش اینجا جا افتاده، خوب باشه ولی برای منی که با پوند ۷۰ تومن زندگی میکنم و تقریبا تمام خرجهای اینجوری رو هم دوسپسرم داره میده که خودمم نمیدونم چرا، لقمه بیشتر از دهنم هست. اگه اون میکنه چرا اصلا من قبول میکنم و چرا هی هر ویکند یه بهکایی که تا دو سه روز بعدش باید ریکاوری بشم. و حس بینهایت بد که به مهمترین کار یعنی «درس خوندن» برای امتحان چند ماه دیگه نمیپردازم:))). وقتی سرانگشتی حساب میکنم میبینم که اوضاع واقعا خرابه. باید ورزش کنم اینجا که نه فقط بخاطر اینکه وای هیکل و فلان، بلکه در این مملکت گل و بلبل آدم واقعا میترکه. از نبود خورشید. از افسردگی فصلی. دوما یا سوما بررسی بیشتر مباحث اخلاقی واسه خودم. خلاصه سیکل خیلی معیوبی داشتم تو این ۶ هفته. واقعا ادم عناش میگیره. بعد اینکه فهمیدم اگر چیزی رو به علی بگم، خیلی شگفتانگیز میشه بر علیه خودم استفاده بشه. مثلا داشتم درد و دل میکردم که من از بچگی، آدم تقریبا بیحسی بودم. به تمامی امور معمولا حس خاصی ندارم و چون این یه جور بدیه، مجبور بودم چاشنی احساسات الکی قاطی کنم تا مردم فکر نکنن من بدجنسام یا روانیم. حالا بهم میگه تو «بدجنسی». نایس. بعد کلا خیلی زیاد دوسدختر داشته و با آدمهای زیادی میپریده و الان من شاید ثابتترین دوستدختری هستم که توی چند سال اخیر داشته که این میتونه مایه اینکه «وای پس ما چقدر رابطهامون خاصه» باشه اما یادم میاد با کیارش هم دقیقا همین بود و در نهایت کیارش رفت رو تنظیمات کارخونه که «ببخشید, ...ادامه مطلب
حدود دو هفته پیش رفتم یه جا برای کار. که طرف هم بهم گفت بیا. برای یه کاری مرتبط به رشته خودم. هر جا اپلای کرده بودم، ریجکتم کردن. سابقه کار ندارم و مدرک مورد تاییدشونم ندارم، میتونم تازه یه سال دیگه بگیرم. خیلی خوشحال شدم که بهم کار داد. گفتم از بیپولی و سردرگمی در میام. خیلی هم خودم رو مشتاق نشون دادم. البته واقعا هم مشتاق بودم. شاید حتی بیشتر از چیزی که نشون دادم، در درونم هیجانزده بودم. جمعه این هفته قرار بود برم سر کارش که نگاه کنم و یاد بگیرم که برای ماه اینده اونجا باشم. خودش بهم پنجشنبه مسیج داد که فردا رو تعطیل کردیم، نیا. باز قرار بود دوشنبه هفته بعدش یعنی فردا هم برم. گفتم سر صبحی یه مسیج بدم یاداوری اینها که من دارم میام، شاید حواسش نباشه و یادش رفته باشه. در جواب مسیجام معذرتخواهی کرد، گف ما با یکی دیگه که قبل از تو حرف زده بودیم، توافق کردیم. صبح حدودا ۴۵ دقیقه گریه کردم. بعد هم زنگ زدم مامانم، واسه اون هم یه سری گریه کردم. نمیخواستم گریه کنم جلوش، فقط میخواستم بهش بگم. میدونستم خوب دلداری میده، آدم اروم میشه. ولی جلوش اشکم دراومد. اونم نگران و ناراحت شد. نمیدونم دیگه. شاید خیلی همه چی داشت منظم و رویایی پیش میرفت. یه خورده هم باید میخورد تو ذوقم. بخوانید, ...ادامه مطلب
یک حالت خیلی ناراحت کننده بر من مستولی شده. احساس میکنم باید فک کنم که دو سال در حالت «آماده باش» هستم. باید خیلی چیزها رو به نحو احسنت انجام بدم. باید یه جوری باشه که واسه یه چندر غاز پول بیشتر خرج نکردن، لگد زنون برم داخل در. بخوانید, ...ادامه مطلب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب
اون روز مدیر درمونگاه گف من صبح میریزم، من رفتم سر کار، بعد رادیولوژیمون خراب شد و دو روز درمونگاه تعطیل بود تا امروز شنبه. رفتم حسابم رو چک کردم و نریخته بود. این چند روز کلی زنگ زدم و مسیج دادم که البته هیچ کدوم رو جواب نداد. تا امروز صبح که دوباره زنگ زدم و جواب نداد و زنگ زدم درمونگاه گفتم تا پولم رو نده، نمیام. دیدم بالاخره مسیجام رو سین کرده. من آدم مظلوم و منطقی و خوشبرخوردیام. به درد این فضای کسکشانه ایران واقعا نمیخورم. ولی سر این قضیه، واقعا دارم عزت نفس تو کارم رو پیدا میکنم. طرف فکر کرده برده گیر اورده؟ اون همه براش کار کردم، که پولم رو نده. تا ته این قضیه میرم. میرینم به سر تا پاش. پدرش رو در میارم☺️, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
دیدم نفس ام بالا نمیاد، دیدم یکی از سوراخهای دماغم چسبده به مرکز دماغم. بعد هی فین و اینهام میکردم، اصن افاقه نمیکرد چون اصن چیزی توش نبود. صرفا خوابیده بود رو هم. واسه همین با یه دستم اون پره دماغم رو گرفتم و کشیدم بیرون و همونجوری نگه داشتم و همونجوری درس خوندم. واقعا خنده ام گرفته بود و واقعا بهتر داشتم نفس میکشیدم., ...ادامه مطلب
یکی از بهترین چیزهایی که جدیدا یاد گرفتن اینه که " به خودم نمیگیرم " مثلا اگر فلان کس رو من بهش زنگ زدم و مسیج ولی همچنان جواب نداده با اینکه میدونم گوشیش دستشه یا فلانی بد حرف زد یا فلانی دروغ گفت یا فلانی بدی کرد یا هرچی، به خودم نمیگیرم. به خود نگرفتن واقعی. اون بچه هست یا دروغگو یا بد یا نه چندان خوب یا عجول یا ذهن افسرده. من نیستم و اینها در جواب من نیست. امیدوارم متوجه شده باشین., ...ادامه مطلب
این مدت اینقدر پسرهای قبلی و الانه زندگیم یادشون افتاده که من رو دوست دارن یا ازم خبر بگیرن که امیدوارم هر چه سریعتر این قرنطینه تموم شه، مردم به زندگی عادیشون برسن., ...ادامه مطلب
این یکی از «خیلی دیگه در هر چیزی میخوای یه تصمیمی بگیری، میم جان! » هست ولی شخصا برای من، نتیجه گیری از این اتفاق غیر قابل بخشش این بود که اگر شما در کاری دقت نکنی، اگر کاردان نباشی و تلاش نکنی که کاردان باشی، اگر فکر کنی در هر چیزی، کار یا رابطه یا درس یا زندگی، من هر کاری میکنم هر دمبیلی و بدون عواقبی.. یک جا، یک جایی، خرت رو میگیره. + خاک بر سر این بی وجدانها، از بالاترین تا پایینترینشون., ...ادامه مطلب
طبعا خیلی منتظرم که طرحم تموم شه که خیلی معلومه چون شما رو گاییدم برای اینکه چرا من تموم نمیشم و اطرافیانم رو هزاران برابرتر. اما. خیلی خلوت داشتم اینجا. خیلی زیاد و خیلی با این حال میکنم. مثلا. چجوری ممکنه که پیش بیاد که من بی وقفه با اهنگ James Blunt-1973 برقصم و بپرم و بجهم و بخندم مثل الان؟ , ...ادامه مطلب
اون قضیه که نمیخوام دقیق بهش اشاره کنم که هزار سال بود و هست و احتمالا خواهد بود. به استصال رسیده و تقریبا مطمئنم درمانی براش وجود نداره پس فقط دوری و دوری تا کمتر ترکشاش بهم بخوره که از طرف دیگه ایی , ...ادامه مطلب
حالا چون خیلی حالم گرفته بود، اینو نشد بگم ولی الان میگم که دقیقا همون روز که داشتم میگفتم میخوام برم پیش دکتر دیوونه ها، همون روز من رفتم پول دادم واسه دکتر دیوونه ها. نحوه اشنایی؟ تبلیغات ای فیلم :))))))))), ...ادامه مطلب