مامانم فهمید که با علی دوستم. یعنی داستانش رو بخوام بگم واقعا خندهداره به نظرم. حالا میگم داستانش رو، ولی اینجوری داره پیش میره که من و علی قضیهامون جدی میشه. حالا منظورم از جدی نه فقط به ظاهر ازدواج اینها که هم دوره و هم ممکنه نشه و هم همه اینها، بلکه بیشتر از همه، اون چیزی که برای هر دومون مهمتر و جالبتره اینه که حضورمون برای هم داره تبدیل به دلگرمی و یک پروسه همیشگی میشه. واقعا از اینکه شبها برسم خونه و علی باشه، حس دلگرمی و خوشحالی بهم دست میده. برای اون هم همینه. خیلی خودمون رو دوست دارم. خیلی عجیب، همدم هم شدیم. به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 27