ماه اکتبر، اولین ماه

ساخت وبلاگ

ماه اولی که اومدم خیلی پرحادثه بود. اصلا توقع نداشتم. فکر میکردم در انزوا و ناراحتی غربت و مهاجرت تلف بشه اما اینجوری نشد. یکی از اشناهامون که اینجا زندگی میکرد که البته من هیچوقت ندیده بودمش و صرفا از طریق اشنا اشنای اشناااا، شمارشو گرفتم، کمکم کرد که خونه پیدا کنم. اتاق پیدا کردن تقریبا یکی از مشکلترین کارهایی هست که در بدو ورودت باید انجام بدی.

روز اول اومد که کلید اتاقها رو بده، یکم خوش و بش کرد. گف میخوای کمک‌ات کنم سیم‌کارت بگیری من هم گفتم آره. بعد یه حساب بانکی مجازی هم برام درست کرد.

چند روز گذشت تا اینکه هر از گاهی ازم میپرسید که دانشگاهت شروع نشد که نشده بود و هی حوصله من سر میرفت. گف بریم بیرون با هم. رفتیم بیرون که البته انگار دیت بوده و من نمیدونستم :))) بعدا فهمیدم. یعنی حالت دیت گفته و من فک کردم صرفا برای چرخوندن یه ادم که باهاش تو رو در بایستی هستی تو سطح شهره.

یه مهمونی رفتیم و یه مهمونی دیگه :))) و تو مهمونی دوم ازم پرسید در مورد من چه فکری میکنی و من اینجوری بودم که وای نه :)))

بقیه‌اشو فردا و پسفردا میگم. میخوام بشه دفتر خاطراتم اینجا. سعی میکنم یه کلیاتی بگم و بعد تلاشمو میکنم که روزانه نویسی داشته باشم.

به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه....
ما را در سایت به هر حال میتونه نکته مثبتی باشه. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 60 تاريخ : جمعه 5 آبان 1402 ساعت: 5:29