من همیشه مشکل نه گفتن داشتم،نه گفتن توام با اینکه گناه داره طفلک.
اینست که همیشه روابط عشقی موازی،مربع طور و حتی در مواردی چندضلعی داشتم.
همیشه وقتی با کسی بودم و نفر قبلی یکهو میاید و تو را بغل میکند و میبوسد و تو یادت میاید که چه خوب بودیم با هم و بعد مغزت در ثانیه ایی کار نمیکند و دلت به حالش میسوزد حتی و یا دیگر خیلی در لحظه زندگی کردن و گور بابای دنیا طور،به طرف روی خوش نشان میدهی.
بعد میایی خانه و یادت میاید یک بنده خدای دیگری منتظر توست الان و بعد به این فکر میکنی که عجب گوهی خوردم.
و به خود میگویی که ای "میم" تو چرا هیچوقت ادم نمیشوی که بعد تصمیم میگیری یکهو بکشی زیر هر دو نفرشان و با خودت بگویی کسی از سینگلی نمرده است.
+ لطفا نصیحت نفرمایید،شخص نویسنده به اندازه کافی از میزان نادرستی قضیه اطلاع دارد فقط حیف که به منصه ظهور نمیرسد این فهم
برچسب : نویسنده : 2chaghorpaghor3 بازدید : 120